--> عشق شقایق - مهربانه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهربانه

راز عشق شقایق !!!! ...

شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم


اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم


گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی


نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی



یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود


و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه


و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت


ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته



و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود


ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود


نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش


افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم


بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند


شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد


چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده


و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من


بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و


به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم


و او هرلحظه سر را رو به بالاها


شکر می کرد ، پس از چندی

هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت


و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت


به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست


به جانم ، هیچ تابی نیست


اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من


برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست



واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما


نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و


من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟


نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت


که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد


دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت


نشست و سینه را با سنگ خارایی


زهم بشکافت ، زهم بشکافت



اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد


زمین و آسمان را پشت و رو می کرد


و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را


به من می داد و بر لب های او فریاد


بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی


دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

و من ماندم نشان عشق و شیدایی


و با این رنگ و زیبایی


و نام من شقایق شد


گل همیشه عاشق شد

 





نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/26 توسط سما سماواتی